سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شگفت است از رشگ بران که غافلند از تندرستى مردمان . [نهج البلاغه]

هنوز بلد نیستم اسمتو قشنگ بنویسم....هنوز نمی تونم درست اسمتو بگم....همش بجای اینکه بنویسم خدا...می نویسم خود.ا...... بعد از مدتها اومدم به روز کنم...دیدیم اونقدر سر بزیرم که نمی تونم درست از تو بنویسم...انگار هیچ کاری برام نکردی تو این مدت...خفه شدم از بس هوای تو رو نفس نکشیدم....فکر کردم خودم بودم که ......انگار تو نبودی که گذاشتی یه بار دیگه بشینم تو گریه کنای عزیزت حسین.....انگار تو نبودی که اجازه دادی بخونم ..با همه آلودگی هام اسم حسین گلومو نگرفت و بازم ...یا حسین و کرببلات دلمو برده.....انگار هنوز نفهمیدم تو بودی که خواستی باشم و صدای گریه دوستای حسین دلمو از جا بکنه.... این محرم و صفر هم عجب سفری بود.....سفر از عشق تا دمشق.....سفر از طور تا نور....از کربلا تا خدا....نمی دونم..خودم که بلیط نگرفته بودم ....کی منو سوار این کشتی کرد...کشتی نجات....سفینه النجاه حسین.....من بلیط نداشتم....دزدکی هم سوار نشدم ...نمی شه اصلا دزدکی سوار شد..مامورها نمی ذارن...باید بلیط داشته باشی....این کشتی ایمن ترین کشتی دنیاست که حتی سخت ترین طوفانها نمی تونن واژگونش کنن....سکاندارش گفته ...این کشتی سریع تریت کشتی دنیاست...اسرع السفن....ما که نشستیم ...چقدر مسافر داشت این کشتی....لباس هاشون ...مدل هاشون....شکل هاشون ...ظاهرشون...باهم فرق داشتن...اما نگاههاشون...دلهاشون..چشم هاشون....اشک هاشون..لبخند هاشون ..همه عین هم بود....بعضی ها اولین بار بود سوار این کشتی نجات می شدن...اونها بیشتر از همه شوق کرده بودن...اشک شوقشون بیشتر از همه بود...بعضی ها همیشه مسافر این کشتی بودن....مسافر هایی که مسیر همه شون یکی بود....من نمی دونم چی شد و کی منو سوار کرد...من از طوفان و دریا و ...می ترسیدم ...همش خواب می دیدم دارم غرق می شم...همش خواب می دیدم خوراک کوسه ها شدم....این بلیط منو نجات داد...چقدر اینجا سبک شدم...مثل مرغهای دریایی....انگار همه سنگینی ها از رو دوشم برداشته شد.....بلیطم ....بلیطم کجاست...باید ببینمش...باید بدونم کی این بلیط رو برام گرفته...کی اسممو جزء مسافرهای کشتی نجات نوشته....اینجاست....دیدمش....امضای خودشه....یازهرا.....



مهدی صفی یاری ::: چهارشنبه 86/12/22::: ساعت 7:36 عصر نظرات دیگران: نظر